با سلام، باز هم به یه مطلب خوب در مورد خودآگاهی از کلینیک روان حامی در خدمتتون هستیم، اگر مطالب قبلی کلینیک روانشناسی روان حامی پیرامون خودآگاهی رو مطالعه نکردید نگاهی به دسته بندی خودآگاهی از مطالب بلاگ روان حامی بیاندازید.
مقدمه
اولین چیزها: خودآگاهی مانند یک لحظه روشنگری یا یک کلید خاموش/روشن نیست. این یک موضوع درجه (یا نوع، همانطور که در بالا دیدیم) است و ما می توانیم در بعضی مواقع خودآگاه باشیم، در بعضی مواقع کمتر.
ما میتوانیم خودآگاهی را بهعنوان ادراک آگاهانه از افکار، احساسات، رویدادها و رفتارها، اعم از درونی و بیرونی تعریف کنیم که بهدقت در واقعیت استوار است.
نقطه مقابل آن زمانی است که ما ناخودآگاه هستیم (مثلاً از روی عادت، انگیزه یا خلبان خودکار عمل می کنیم) یا به نحوه تفکر خود فکر نمی کنیم. هنگامی که توسط انگیزهها و سوگیریهای ناخودآگاه هدایت میشویم، نمیتوانیم الگوهای دنیای خود را تشخیص دهیم و از این رو نمیتوانیم گامهای پیشگیرانه برای تغییر چیزی برداریم. بسیاری از ویژگیها و ویژگیهای مثبت دیگر بدون بستر خودآگاهی غیرممکن هستند، و با این حال چیز کمی وجود دارد که به ما یاد دهد چگونه آن را در خودمان بسازیم. و چرا وقتی اکثر ما فکر می کنیم از قبل خودآگاه هستیم، درست است؟
سه سطح از خودآگاهی وجود دارد که میتوانیم از آنها استفاده کنیم:
سطح 1: چه کار می کنی؟
درد، سردرگمی، رنج، استرس، تحریک، سوء تفاهم، مبارزه و غیره زندگی مانند سطوح پایین خودآگاهی است. اگر از کار، روابط، پول یا زندگی ناراضی هستید، احتمالاً نقاط کور خودآگاهی دارید. در این فضای ذهنی، ما ناراضی هستیم، اما از دلایل آن غافل هستیم، از نقش خود در مشکل آگاه نیستیم و از اینکه برای رفع آن چه کاری می توانیم انجام دهیم غافل هستیم.
نشانه هایی که شما در این سطح هستید شامل هر رفتاری است که شما را از لحظه حال خارج می کند. این میتواند شامل بیحس کردن خود با حواسپرتیها و اعتیادهایی مانند بازی، استفاده بیدرد از رسانههای اجتماعی، سوء مصرف مواد یا پرخوری – چه در غذا و چه در رسانهها باشد. ما از تعهدات اجتناب می کنیم و آنقدر احساس اضطراب، عصبانیت یا بی تفاوتی می کنیم که کار را به تعویق می اندازیم. بدتر از آن، ما حتی نمی دانیم که همه این کارها را انجام می دهیم.
برای مثال، شما با یکی از اعضای خانواده بحثی ناخوشایند دارید و متوجه میشوید که در آن شب پرخوری میکنید و برای انجام هر کاری تنبلی میکنید. بعد از یک بازی چهار ساعته دیر به رختخواب می روید و صبح روز بعد با حالتی ترش و سر درد از خواب بیدار می شوید. اما تو نمی فهمی
چرا هر یک از این اتفاق می افتد شما از احساس خود پس از مکالمه بی اطلاع هستید، نمیدانید که پرخوری و بازی مکانیسمهای مقابله شما بوده است، و نمیدانید دلیل اینکه صبح روز بعد احساس بدی دارید، همین انتخابها است.
بنابراین شما یک حس مبهم و کسل کننده از “زندگی من بد است” دارید و به جلو می روید، غافل و ناتوان از کمک به خود. چگونه می توانید در حالی که از ماهیت و وجود مشکل بی اطلاع هستید؟ حواس پرتی مخرب است اما بی نهایت مخرب تر هر رفتار اجباری است که ما از آن آگاه نیستیم. بدون آگاهی، ما بردگان رحمت هستیم…
خوب، همه چیز ما اراده آزاد خود را از دست می دهیم
سعی نکنید حواسپرتی را از بین ببرید – کار سختتر و مهمتر این است که یاد بگیرید حواستان پرت شده است! چند بار از سوراخ خرگوش اینترنت افتاده اید، در حالی که حتی به یاد نمی آورید که در وهله اول چه چیزی شما را به تلفن یا لپ تاپ خود رسانده است؟
این پارادوکس ناامید کننده خودآگاهی است: ما فکر می کنیم که در آن بسیار بهتر از آنچه هستیم هستیم. برای اثبات این نکته، یک تمرین ساده را امتحان کنید: به سادگی از مدت زمانی که برای حواس پرتی صرف می کنید آگاه شوید. تغییر رفتار بعداً اتفاق میافتد – اول، ما فقط میخواهیم از میزان رفتار اعتیادآور و اجباری بیاموزیم. بسیاری از مردم عمدا وقت خود را هدر می دهند یا در حواس پرتی اندکی افراط می کنند، اما این کار را با آگاهی کامل انجام می دهند. داستان متفاوت به همین ترتیب، اگر در طول یک جلسه مدیتیشن کاملاً بی فکر باشید، به همان اندازه بی فایده است که انگار در حال بازی کردن یا پر کردن صورت خود یا از دست دادن ساعت ها در پرخوری نتفلیکس هستید. رفتار فقط یک علامت است. مسئله واقعی آگاهی است.
اگر در سطح 1 هستید (بیشتر ما در مقطعی هستیم)، سعی کنید به طور عینی رفتارهای حواس پرتی خود را برای یک دوره ثابت، مثلاً یک هفته، ردیابی و نظارت کنید. می توانید از یک برنامه برای ردیابی استفاده از رسانه های اجتماعی یا بازی خود استفاده کنید، یا می توانید متعهد شوید که دقیقاً چه چیزی و چه زمانی می خورید هر روز یادداشت کنید. در این مرحله، شما در مورد این مشاهدات قضاوت نمی کنید. شما فقط کنجکاو می شوید که چه اتفاقی می افتد و تا چه حد.
سطح 2: چه احساسی دارید؟
وقتی متوجه شدید و به تدریج شروع به حذف عوامل حواس پرتی می کنید،شما با تمام احساساتی که این حواس پرتی پوشانده شده اند مواجه خواهید شد. چیزی که از آن اجتناب کردهاید، با عجله بیرون خواهد آمد. اگر از آن دسته افرادی هستید که از سکوت عصبانی می شوید یا کاری برای انجام دادن ندارید، احتمالاً به همین دلیل است! هنگامی که ما احساسات پردازش نشده و ناشناخته داریم (یعنی احساساتی که به طور کامل از آنها آگاه نیستیم) صدمه می زند. ما هر کاری میکنیم تا آنها را با حواسپرتیهای زیباتر و ایمنتر برطرف کنیم.
این سطح دوم از خودآگاهی نه تنها از درک آنچه انجام میدهیم (مسخره کردن وان بستنی) بلکه از این که چرا این کار را انجام میدهیم و چه احساسی دارد (شما استرس و عصبانیت دارید و به آرامش چیزی شیرین نیاز دارید) ناشی میشود. . وقتی با چیزی که واقعاً واقعاً احساس میکنید در تماس هستید و دیگر حواستان را پرت نمیکنید و از چرخ فلک حواسپرتیهای روزمره بیحس میشوید، شروع به داشتن افکار اصلی میکنید و از احساساتی آگاه میشوید که هرگز حتی نمیدانستید دارید.
به عنوان مثال، زنی 20 سال از زندگی خود را با یک مرد سپری می کند، اما یک روز فکر می کند: “اوه خدای من، من چطور به اینجا رسیدم؟ من هیچ شباهتی با این شخص ندارم.» در طول ازدواج او حواس پرتی راحتی وجود داشت: بزرگ کردن بچه ها، ادامه دادن به کار، خانه تکانی، مقابله با بحران های خانوادگی… اما وقتی زن و شوهر با هم بازنشسته می شوند، برای اولین بار پس از سال ها یک لحظه آرام وجود دارد که در آن حواس پرتی معمولی وجود ندارد. . احساساتی که همیشه وجود داشته اند به وضوح آشکار می شوند. انجام دادن احساس را پنهان کرده است. آیا او پرسیده بود “من چه کار می کنم؟” و صادقانه پاسخ داد، او ممکن است پاسخ دهد، “پرهیز از مواجهه با حقیقت” و به طور همزمان آنچه را که احساس می کند، کشف کند. این راهی است که آگاهی سطح 1 می تواند آگاهی سطح 2 را القا کند.
حفظ آگاهی می تواند دشوار باشد زیرا مواجهه با برخی از احساسات ناراحت کننده است. درد می کند! ما نمی خواهیم بدانیم که چقدر می ترسیم، عصبانی یا ضعیف هستیم. بسیاری از مردم تمام زندگی خود را به معنای واقعی کلمه نمی دانند که چه احساسی دارند. در عوض، آنها از دیگران تقلید میکنند یا داستانهایی را درباره آنچه فکر میکنند احساس میکنند تکرار میکنند، و هر زمان که حتی اندکی به آگاهی از احساسات عمیق و واقعی نزدیک میشوند، ناگهان خاموش میشوند و در عوض درگیر حواسپرتی و اعتیاد میشوند. به هر حال، آگاهی از احساسات دشوار معمولاً به این معنی است که باید اقداماتی انجام دهیم – شریک زندگی را ترک کنیم، کار را رها کنیم، بهتر عمل کنیم، تلاش کنیم. و این می تواند ترسناک باشد.
در این سطح، یک درس قدرتمند اما دشوار برای تسلط وجود دارد و آن این است که احساسات فقط… احساسات هستند. آنها همیشه آنجا هستند و مانند دریا در جریان هستند، اما لزوماً معنایی ندارند و همه چیز و غایت همه چیز نیستند. وقتی آگاه باشید و آنها را بپذیرید، چیز مهمی را کشف می کنید: آنها جریان دارند. شما مجبور نیستید احساسات “خوب” را تعقیب کنید یا از احساسات “بد” فریاد بزنید. احساس زیاد لزوماً عمیق نیست. در واقع، احساسات به خودی خود می توانند حواس پرتی را از سایر احساسات منحرف کنند!
دوباره به آنچه مهم است می رسیم: نه خود احساسات، بلکه آگاهی پشت آنها. به آن فردی تبدیل نشوید که به یک حلقه “روشنگری” وابسته است. نیازی نیست که در بازتاب بی پایان خود گم شوید (مانند «درون نگر» که در بالا توضیح داده شد). به یاد داشته باشید، ناف نگرش به معنای خودآگاهی نیست. احساس عمق و آگاهی با آگاهی واقعی یکسان نیست (این را خیلی دقیق تحلیل نکنید!). شما می توانید به روند کاوش بی انتها لایه به لایه معتاد شوید زیرا همیشه چیزی پیدا خواهید کرد که احساس ترحم می کند.
اما آیا این است؟ آیا آن را روشن می کند، روشن می کند و به شما نشان می دهد که چیست؟ معمولا نه حفاری به لایه های عمیق تر یک تله است زیرا فقط احساس می کند مهم. عملاً به جای خودآگاهی باعث ایجاد اضطراب می شود و بینش واقعی ما در فصلهای بعدی بیشتر به اضطراب نگاه خواهیم کرد، اما اگرچه احساسات معتبر هستند، اما جایگزینی برای خودآگاهی نیستند. احساسات می توانند کمک کنند یا مانع شوند. آنها می توانند مناسب یا نامناسب، مفید یا غیر مفید باشند. اما همه آنها می گذرند و میتوانیم توانایی خود را برای «نشستن» با احساساتمان، بدون چسبیدن یا قضاوت، تقویت کنیم و به طور کامل بدانیم که آنها چیست، در حالی که هنوز به آنها اجازه نمیدهیم ما را به اطراف هل دهند.
سطح 3: از چه چیزی اطلاع ندارید؟
می توانید از کاری که انجام می دهید، یعنی رفتارتان آگاه شوید. می توانید از افکار، احساسات و باورهای مرتبط با آن آگاه شوید. اما سطح نهایی خودآگاهی این است که همه چیزهایی را که از آنها آگاه نیستید به ذهن خودآگاه وارد کنید. اگر با پشتکار روی اعمال، افکار و احساسات خود تمرکز کنید، به زودی متوجه چیزی خواهید شد: چقدر مزخرف وجود دارد. واقعا ممکن است انبوهی از ایدههای نادرست و نسبتاً احمقانه داشته باشید، واکنشهای زانو زده، رفتارهای معمولی که منطقی نیستند، پاسخهای خودکاری که فقط از شخص دیگری به ارث بردهاید، دوزهای انبوهی از تکبر و نفس، ترس، مخالفت و مقاومت سرسختانه، تفکر تنبل، و ایده هایی که با وجود غیرمنطقی و قدیمی بودن، به شدت به آنها چسبیده اید. اوه، و علاوه بر همه اینها، احتمالاً هنوز این ایده را محکم گرفته اید که یک متفکر مستقل تأثیرگذار، فوق العاده باهوش، مهربان، بامزه و به طور کلی یکی از افراد خوب هستید. درست؟
یکی از اولین موانع بزرگ برای خودآگاهی واقعی اینجاست: ما احمق های سرسختی هستیم که معتقدیم از قبل خودآگاه هستیم! با این حال، تحقیقات به طور مداوم نشان می دهد که خاطرات ما قابل اعتماد نیستند، که ما آنها را بیش از حد برآورد می کنیم تواناییهایمان، اینکه تمرکز ما اغلب مخدوش است و خودخواهانه است، اینکه کمی دروغ میگوییم تا احساس بهتری داشته باشیم، و اینکه در ارزیابی ریسک، قضاوتهای آماری یا انتقاد سازنده واقعاً خوب نیستیم.
اوه! اما نکته اینجاست: هیچ یک از اینها مشکلی نیست، تا زمانی که ما از آن آگاه باشیم. این موضوع تنها در صورتی مطرح می شود که ما در حال پیشروی با آن باشیم، غافل. همه ما نقاط ضعفی داریم آزمون واقعی بی عیب بودن نیست، بلکه این است که شجاعانه و صادقانه عیوب خود را بپذیرید و برای رفع آنها اقدامی معقول انجام دهید.
بسیاری از ما ناخودآگاه بر این باوریم که حالت افزایش یافته خودآگاهی صرفاً هر چیزی است که در ذهن خود نگه می داریم، فقط به نحوی تقویت شده است. در واقع، اغلب احساس میشود که فرآیند افزایش خودآگاهی پروژهای رو به کاهش است، زیرا ما توهمات، الگوها، خیالپردازیهای ارزشمند، انتظارات غیرواقعی و تمام مشکلاتی را که برای خود ایجاد میکردیم از دست میدهیم. این است که خودمان را کمتر جدی بگیریم، واقعی شویم و اعتراف کنیم که ضرر کمتری نسبت به آنچه فکر میکردیم میدانیم.
مردی را تصور کنید که به خود می بالد که یک تیپ دانشگاهی با تفکر عمیق است. بلافاصله پس از اتمام اولین مدرک تحصیلی، او با وجود اینکه توانایی پرداخت آن را ندارد و علیرغم اینکه برای شغل مورد نظرش غیرضروری است، به سراغ دیگری می رود. او زمان زیادی را صرف نگرانی برای انجام همه کارها میکند و از خود شهید میسازد، و در خفا با شنیدن اینکه او در حال رسیدن به درجهای دیگر است چقدر تحت تأثیر قرار میگیرد، لذت میبرد. او روزهای خود را با برنامه شلوغی پر می کند که معتقد است خودسازی را غنی می کند. او حتی نسبت به کسانی که دستاوردهای علمی او را به دست نیاورده اند کمی برتری می کند. در تمام این مدت، او فردی باهوش است که هر هفته با وظیفهشناسی به درمان میرود.
جایی که او از کلمات بزرگ برای صحبت در مورد همه چیز از درام های خانوادگی کوچکش گرفته تا دوست دخترش استفاده می کند.
خیلی خوب به نظر می رسد اما او از چه چیزی آگاه نیست؟
اگر او صادق بود و خودآگاهی واقعی داشت، میدید که اصرار او بر دانشجوی مادامالعمر راهی برای کنار آمدن با ترس از رفتن به دنیا برای یافتن یک «شغل واقعی» است. او بهجای مقابله با نقاط کور و ضعفهایش، در مقابله با دیگرانی بازی میکند که مدیریت آنها راحتتر است. اگر با تب و تاب تحصیلش را دنبال می کند، هیچ کس نمی تواند بگوید که روی خودش کار نمی کند، درست است؟ او دلیل واقعی اعمال خود را حتی از خود پنهان کرده است. اجتناب دقیق او از مواجهه با ترسهایش از عدم کفایت و شکست به این معنی است که هرگز آن را به درمانگر خود نمیگوید و او هرگز نمیپرسد. تا زمانی که کوهی از درس وجود دارد که باید از آن عبور کند، او از آگاهی از آنچه به زور کنار گذاشته شده است، دریغ میکند: وحشت بیحرکتی که از چشمانداز مجبور به کار کردن دارد.
یک چیز مهمی که باید بدانیم این است که وقتی خودمان در هر سه این سطوح عمل کنیم، تنها با همدلی و درک احساسات و افکار دیگران می توانیم بهتر باشیم. اگر شما فردی هستید که از نظر مذهبی از احساسات خود در زندگی خود دوری می کنید، تنها کاری که می توانید در مواجهه با احساسات شدید شخص دیگری انجام دهید این است که به همان شیوه از آن اجتناب کنید. اگر شما فردی هستید که استراتژی مقابله با آن، بی حس کردن درد با حواس پرتی است، پس چه بینشی می توانید در مورد علل مشکلات زندگی دیگران ایجاد کنید؟ شاید منظور مردم از این است که می گویند رابطه شما با دیگران منعکس کننده رابطه با خودتان است. مرد مثال بالا ممکن است هرگز با درایوهای ناخودآگاه خود روبرو نشود، اما نکاتی از آن را خواهد دید: در قضاوت نامتناسب خود از “بازندگان” و در ناتوانی او در تحمل ترس و شک به خود وقتی آن را در دیگران می یابد.
برای حمایت از هدف خود برای پرورش خودآگاهی کلی بیشتر، درونی و بیرونی، ابزارهای زیادی در اختیار داریم. میتوانیم متعهد شویم که نظرات ضعیفتری داشته باشیم، خودمان را کمتر جدی بگیریم، و در مورد نقاط کور و الگوهای ریشهدارمان صادق باشیم. ما می توانیم یاد بگیریم که در واقعیت لنگر بیاندازیم و فعالانه به دنبال بازخورد و دیدگاه های دیگران باشیم و شجاعت داشته باشیم که با نقاط ضعف خود روبرو شویم و فعالانه آنها را تغییر دهیم.
….
همچنان ادامه دارد، خودآگاهی از جمله دسته بندی مطالبی است که کلینیک روان حامی همواره مشتاق به ارایه مطالب جدید برای آن می باشد. پس همواره ما را همراهی کنید تا با مطالب جدیتر این حوزه آشنا بشید.